رمان عاشقانه قرار نبود از هما پور اصفهانی
تاريخ : جمعه 25 اسفند 1391 | 6:17 | نویسنده : saeed

رمان قرار نبود یکی از پر طرفدار ترین رمان های عاشقانه و جذاب اخیر است که تمی امروزی دارد، نوشته شده توسط هما پور اصفهانی از نویسنده های با استعداد ایرانی می باشد.

خلاصه:داستان درمورد دختری به اسم ترساست که دوسال پشت کنکور مونده الان منتظر جواب کنکور هست
مادر ترسا چند سال پیش فوت کرده ترسا با پدر و مادربزگش( عزیز جون )زندگی میکنه.خواهر بزرگش هم ازدواج کرده
ترسا آرزو داره که بره کانادا و اونجا ادامه تحصیل بده ولی پدرش به دلیل تجربه ی تلخی که در رابطه با فرستادن آتوسا(خواهر ترسا)به خارج داشته تحت هیچ شرایطی راضی نمیشه که ترسا رو بفرسته کانادا،به خاطر همین ترسا و دوستاش سعی دارند با همفکری هم راه حلی برای راضی کردن پدر ترسا پیدا کنند که موفق هم میشند ولی برای عملی شدن این راه حل یه سری اتفاقاتی میفته و شخصی وارد زندگی ترسا میشه که مسیر زندگیشو عوض میکنه،دیگه بقیه شو خودتون بخونید خیلی قشنگه.
 

 

قسمتی از این رمان زیبای عاشقانه:

. با نگاه دنبال آرتان گشتم سر میز یه خونواده چهار نفری نشسته بود. یه خانوم و آقا بودن با دوتا دختر … یکی از دخترها سن زیادی نداشت ولی اون یکی تقریبا بیست و سه چهار ساله می زد در حد مرگ هم خوشگل و لوند بود … دختره خیلی پکر بود و آرتان داشت باهاش آروم آروم حرف می زد. حتی دست دختره توی دستای آرتان بود … خون به صورتم دوید … پسره … خدایا منو بکش از دست این راحت بشم … چرا برام مهم بود؟! خدایا منو نسبت به آرتان مثل سنگ کن بذار همه کاراش برام بی اهمیت باشه … چرا الان باید از دیدنش کنار یه نفر دیگه احساس ضعف کنم؟ چرا باید ناراحت بشم؟

خدایا چرا دارم حسودی می کنم؟ از زور عصبانیت نفس نفس می زدم. آرتان یه لحظه نگاهش توی نگام گره خورد و نمی دونم چی توی نگام دید که پوزخندی زد و اون یکی دست دختره رو هم گرفت. سریع از جام بلند شدم و رفتم سمت میز نیما … من نباید کم می آوردم. نیما با دیدن من جا خورد و گفت:

- اینجا اومدی واسه چی ترسا؟!

نشستم کنارش و با مهربونی گفتم:

- اومدم حال تو رو بپرسم نیمایی …

- برو ترسا … برو یه وقت آرتان خوشش نمی یاد اذیتت می کنه ها

- نگران نباش اون خودشم تو عشق و حالش غرقه …

سرشو زیر انداخت و گفت:

- آره دیدمش بی لیاقتو … اگه من جاش بودم …

- اگه تو جاش بودی چی می شد؟!

زل زد توی چشمام و گفت:

- یه لحظه هم از کنارت تکون نمی خوردم ترسا … دوست داشتم همینجور توی بغلم بگیرمت و باهات برقصم …

یهو انگار فهمید چی گفته … عصبی شد و گفت:

- برو ترسا من حالم خوب نیست برو نذار گناه کنم تو دیگه از امشب شوهر داری …

- نیما من که بهت گفتم …

- درسته … درسته همونم منو سر پا نگه داشته ولی بالاخره عقد شما اون بالاها ثبت شده الان نگاه

کردن به تو فکرکردن به تو حرف زدن با تو گناهه ترسا … من صبر می کنم تا روزی که ازش جدا شدی …

صبر میکنم برات خانومم …. حالا برو … بروووووو
 


آندروید, Android, برنامه موبايل, آیپد, آیفون, دانلود, موبايل, كليپ, بازي, زنگ خوری, اس ام اس, جاوا, بازی آندروید, نرم افزار آندروید, Iphone ,Ipad - رمان عاشقانه قرار نبود از هما پور اصفهانیدانلود برای گوشی های جاوا
 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: